سلام علیکم ، جمعه هم مبارک
تو سریال دیشب دیدین کیمیا وقتی که دایی رها یا آزاده در پاسخ مادری که رها گفت چه کرد ؟
منو که یاد داستان مار و ماری انداخت .
حالا امروز فرصت که کنم براتون میگم ، داستان ماری که میگن مارو گول زد و از بهشت بیرون کرد ، و داستان ماری که رو تخته سیاه نوشته و کشیده شدو میگم .
فعلا برم ، برمی گردم خدا بخواد .
فعلا شما ببینین :
کیما :
اونجا خونه ی ...
اینجا خونه ی ...
اون ورم خونه ...
مثل کی ؟ مثل رها ، آزاده
نه دایی ، ایهوا
مثل هاله ای از نور
خب همینطور که دارین می بینین
سریال :
محمد نبودی ببینی
عکستو تو مسجد زدن
پدر کیمیا رو هم با پنج تای دیگه
بابا ی حالا آزاده رو
رها :
مامان
یهو نه ها ، یا اینهوا
نه رها
مثلا بیرون از وطن
آزاد نه ها ، اون هوا
آزاده
تو ، در ... وطن
سریال :
آنچه خواهید دید ...